جدول جو
جدول جو

معنی رخت پرداختن - جستجوی لغت در جدول جو

رخت پرداختن
(تَ فَ دَ)
کوچ کردن. راهی شدن. عزیمت کردن. رحلت کردن. عازم شدن:
چو یک مه در آن بادیه تاختند
از او نیز هم رخت پرداختند.
نظامی.
از آن کوچگه رخت پرداختند
سوی کوچگاهی دگر تاختند.
نظامی.
چو کیخسرو از ملک پرداخت رخت
نهاد اندر آن تاجگه جام و تخت.
نظامی
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

(تَ یَ / یِ کَ دَ)
جمع کردن اسباب و اثاث. برداشتن لباس و وسایل: برخاستم و به مدرسه شدم تا رختهابردارم و پیش شیخ آیم. (اسرارالتوحید ص 99). او را همچنان خفته بگذاریم و رخت برداریم. (گلستان). رخت برداشتند و جوان را خفته بگذاشتند. (گلستان) ، کوچ کردن و رحلت نمودن. (ناظم الاطباء). رفتن.
- رخت از (ز) جایی برداشتن، ترک آنجا گفتن:
ز منزل دلت این خوب و پرهنرسفری
بدان که روزی ناگاه رخت بردارد.
ناصرخسرو.
بر تن هرکه رفت پیکانش
رخت برداشت از تنش جانش.
نظامی.
تماشاروان باغ بگذاشته
مغان از چمن رخت برداشته.
نظامی.
آهی زد و راه کوه برداشت
رخت خود از آن گروه برداشت.
نظامی.
ترک سودای خام کن خسرو
که وفا رخت از این جهان برداشت.
امیرخسرو دهلوی
لغت نامه دهخدا
(تَ کَدَ)
یا رخت انداختن در جایی. کنایه از اقامت کردن. از حرکت بازایستادن و ماندن. توقف کردن در جایی:
گفتی از آن حجره که پرداختند
رخت عدم در عدم انداختند.
نظامی.
سپه را یکی بانگ برداشت سخت
که دیگر مران خر بینداز رخت.
(بوستان)
لغت نامه دهخدا
(تَ کَ دَ)
رحم خالی کردن. از رحم بیرون آمدن. به مجاز، به دنیا آمدن و متولد شدن:
زادگان چون رحم بپردازند
سفر مرگ خویش را سازند.
سنایی
لغت نامه دهخدا
تصویری از رخت انداختن
تصویر رخت انداختن
((~. اَ تَ))
اقامت کردن، فرود آمدن
فرهنگ فارسی معین